افسانه های کیش؛ داستان هایی که نشنیده اید!
فهرست مطالب
در این مقاله تلاش کردهایم از افسانه های کیش برایتان بگوییم. قصه هایی از مردمان خونگرم این جزیره زیبا که از دل زیست کهن و سحرانگیز این ساحل نشینان برخاسته است. اگر قصد خرید بلیط هواپیما کیش را دارید؛ شنیدن این افسانه ها خالی از لطف نیست.
نام دریا در اقصی نقاط جهان با افسانه و رمز و راز گره خورده است. ساحل نشینان در هر کشوری که باشند، منبعی غنی برای داستانهای واقعی و بعضاً تخیلی و افسانهها و قصههای پریان به حساب میآیند. گویی که دریا، روح انسان را تسخیر کرده و او را به عوالم اسرارآمیزی میکشاند. هنوز که هنوز است غواصان اشیاء و موجودات ناشناختهای در دریاها پیدا میکنند که خود به افسانهها و قصههای جدیدی دامن میزند.
همچنین، اتفاقات عجیبی که گاهاً در دریاها رخ میدهد و به سوالاتی میانجامد که با وجود پیشرفتهای علمی خیرهکننده دهههای اخیر، همچنان هیچ پاسخی برای آنها وجود ندارد. به عنوان مثال به یاد بیاورید که همین چند وقت پیش یک هواپیمای غول پیکر مالزیایی ناگهان بر فراز اقیانوس ناپدید شده و بزرگترین عملیات جستجوی تاریخ را رقم زد که البته هیچ نتیجهای در بر نداشت. همینطور میتوان از قسمت غربی اقیانوس اطلس نام برد که به مثلث برمودا یا مثلث شیطان شهرت یافته است و کمتر کسی است که چیزی از آن نشنیده باشد.
کشور عزیزمان ایران نیز از این موهبت دلنشین و رازآلود بینصیب نیست. ساکنان نواحی شمالی و جنوبی کشورمان قصهها و افسانههای دلنشینی در سینه دارند که میتواند موضوع صدها جلد کتاب باشد. در این میان افسانه های کیش از جذابیت فراوانی برخوردار هستند. در این مقاله تنها به ذکر چند مورد از جذابترین افسانه های کیش، پرداختهایم. پس تا پایان همراه سه کلیک باشید.
داستان کشف جزیره کیش
وقتی از افسانه های کیش صحبت به میان میآید، معمولا بیش از همه به قصه پیدایش این جزیره اشاره میشود. در خصوص پیدایش و کشف جزیره کیش دو روایت وجود دارد که سینه به سینه از نسلهای قبلی نقل شده و به ما رسیده است. اگرچه ممکن است این قصهها سنخیتی با واقعیت پیدایش این جزیره نداشته باشند، اما نقل آنها به هیچ وجه خالی از لطف نبوده و میتوان مثل یک رمان جذاب روح انسان را به پرواز درآورد.
پیش از اینکه افسانه های کیش را نقل کنیم، لازم است توضیحی را در خصوص نام این جزیره بیان کنیم. اگر متون قدیمی را بررسی کنید، در اکثر آنها از این جزیره زیبا با نام «قیس» یاد شده است. نام قیس حتی در متون جدیدتر نیز به چشم میخورد. در برخی از اسناد دولتی مربوط به دوران پهلوی در دهه 1320 نیز از این جزیره با عنوان قیس نام برده شده است.
هرچند جناب سعدی شیرازی، در قرن هفتم هجری شمسی، نام کیش را برای این جزیره به کار برده است. ایشان در حکایت شماره ۲۱ در کتاب گلستان خود، داستان جذاب و آموزندهای از سفر خود به جزیره کیش نقل کرده است که خواندنش برای مخاطبین خالی از لطف نخواهد بود. سعدی همچنین در رباعی زیر نیز از نام کیش برای این جزیره استفاده کرده است. با مرور این رباعی زیبا، برخی از زیباترین افسانههای کیش را برایتان نقل میکنیم.
بوی بغلت میرود از پارس به کیش
همسایه به جان آمد و بیگانه و خویش
و استاد تو را از بغل گنده خویش
بوی تو چو مشک و زعفران باشد پیش
روایت اول: قیس به مثابه رابینسون کروزوئه
در برخی از افسانه های کیش رد پایی از آثار ادبی ایرانی و خارجی به چشم میخورد. احتمالاً قبلاً نام رابینسون کروزوئه به گوشتان خورده است. این رمان اثر درخشان آقای دنیل دفو است و داستان مرد ثروتمندی را روایت میکند که زندگیاش در یک سفر دریایی زیر و رو میشود. کشتی رابینسون در دریای طوفانی غرق شده و او به عنوان تنها بازمانده کشتی، پس از تقلای بسیار خود را به یک خشکی میرساند و نزدیک به سی سال به تنهایی در این جزیره زندگی میکند.
گفته میشود او این رمان را بر اساس زندگی الکساندر سلکرک نوشته است. سلکرک یک جوان اسکاتلندی بود که در یک سفر دریایی پس از جر و بحث با ناخدای کشتی، در یک جزیره خالی از سکنه در جنوب اقیانوس آرام به نام جزیره رابینسون کروزوئه، از کشتی پیاده میشود و مدت مدیدی را به تنهایی در این جزیره زندگی میکند. اولین افسانه کیش در مورد کشف این جزیره، شباهت بسیار زیادی به رمان رابینسون کروزوئه دارد.
میگویند سالها قبل چوپانی به نام قیس، در یکی از آبادیهای ساحلی اطراف بوشهر زندگی میکرده است. یک روز طوفانی که قیس در حال چرای گوسفندان خود بوده، گرفتار سیلاب شده و دریا شروع به بلعیدن گوسفندان او میکند. قیس برای نجات گوسفندان خود دل را به دریا زده و عزم خود را جزم میکند تا با دریای خروشان و موجهای سهمگین آن روبهرو شود. اما دم به دم بر شدت امواج افزوده شده و قیس را در جا میبلعد.
قسمت ماجرای جالب
او پس از تکاپوی فراون از نجات گوسفندان خود ناامید شده و برای حفظ جان خود به تخته چوبی شناور در دریا پناه میبرد. قیس از نفس افتاده، خود را به زحمت به تخته چوب رسانده و روی آن یله میدهد و کمی بعد از شدت ضعف و خستگی به خواب فرو میرود. آنطور که در این افسانه مردم کیش آمده است، یک روز بعد قیس که از شدت نور آفتاب، چشمان خود را باز میکند، با منظره زیبا و حیرت انگیزی روبهرو میشود. قیس خود را در یک ساحل ناشناخته مییابد و هرچه از فرادست جزیره چشم میگرداند نه تنها روستای خود، بلکه هیچ خشکی دیگری نمیبیند. تا چشم کار میکند دریاست و دریا.
سرانجام تصمیم میگیرد وارد جزیره شود و به زودی در مییابد که او تنها انسان روی این جزیره است. قیس در نهایت تسلیم سرنوشت شده و تصمیم میگیرد به تنهایی در جزیره رویایی کیش زندگی جدید خود را آغاز کند.
مطابق با افسانه های قدیمی کیش، بیست سال بعد و در یک روز طوفانی، چشمان قیس در دریا به یک کشتی میخورد که در میان امواج سهمگین گرفتار شده است. قیس به سبک سرخپوستان مشعلی درست میکند و در یکی از بلندیهای جزیره میایستد و با تکان دادن مشعل به سمت کشتی موفق میشود با ناخدا ارتباط بگیرد. اینجاست که ناخدای کارکشته کشتی متوجه علامت قیس شده و برای نجات جان خدمه و مسافران کشتی، آن را به سمت جزیره هدایت میکند.
در آخر …
بنابراین قیس و جزیرهاش موجب نجات جان مسافران کشتی میشوند. قیس آنچه پشت سر گذاشته را برای ناخدا شرح میدهد و ناخدا قول میدهد که در سفر بعدی خانواده قیس را با خود به جزیره کیش بیاورد. قیس در ازای این درخواست، تعدادی از مرواریدهای زیبای جزیره کیش را به ناخدا میدهد، ناخدا نیز مقداری لباس و غذا برای قیس مهیا میکند و پس از اینکه خشم دریا فروکش کرد، همراه با سایر سرنشینان کشتی جزیره را ترک میکند.
کمی بعد قصه قیس به گوش خانواده و هم ولایتیهایش میرسد و ناخدا آنها را با خود به جزیره کیش میبرد تا زندگی جدیدی را در این جزیره زیبا آغاز کنند. گروهی از کیشوندان این داستان را واقعی و نام این جزیره را برگرفته از نام کاشف آن قیس چوپان عنوان میکنند. اما گروه دیگری از بومیان جزیره کیش روایت متفاوتی از کشف این جزیره دارند که اساساً هیچ ارتباطی با روایت اول ندارد.
فرهنگ مردم کیش؛ نگین نیلگون خلیج فارس
روایت دوم: رشتهای بر گردنم افکنده دوست، میکشد هرجا که خاطرخواه اوست
یکی دیگر از افسانه های کیش؛ روایت دیگری است که در خصوص پیدایش این جزیره نقل میکنند. آوردهاند که در شهر باستانی سیراف، در بندر کنگان استان بوشهر، ناخدای ثروتمندی به نام قیصر زندگی میکرده است.
بزرگترین پسر قیصر، قیس نام داشته و جوانی سرخوش و لذت طلب بوده است. دیری نمیپاید که قماربازیها و ولخرجیهای قیس موجب ورشکستگی قیصر شده و نه تنها تمام داراییهای او از دست میرود، بلکه با انبوهی از بدهیها نیز روبهرو میشود.
قیصر برای رهایی از طلبکاران چارهای جز فرار پیش روی خود نمیبیند. بنابراین به همراه پسران خود به منظور مخفی شدن به دریا میگریزد. حال آنکه همسرش همراه با یک گربه، که تنها دارایی باقیمانده آنهاست، در سیراف باقی میماند. مردان خانواده قیصر در سفر دریایی خود به جزیرهای زیبا برخورد میکنند و پس از بازدید از جزیره متوجه میشوند که هیچ انسان دیگری در آن زندگی نمیکند.
قیصر و پسرانش اکنون نه تنها از دریا و مخاطراتش رهایی یافتهاند بلکه مخفیگاهی بکر و سرشار از نعمت پیدا کردهاند که میتوانند با خیال آسوده زندگی جدیدی را در آن آغاز کنند. بنابراین قیس تصمیم میگیرد تا به سیراف بازگشته و مادرش را نیز به جزیره کیش بیاورد اما زمانی که به سیراف میرسد از اتفاقات رخ داده در این شهر حیرت میکند.
افسانه ها چه می گویند؟
آنطور که در برخی از افسانه های کیش ذکر شده، در زمان گذشته مرسوم بوده که مردم داراییها و محصولات قابل فروش خود را در اختیار ناخدایان به امانت میگذاشتند تا در سفرهای تجاری خود به کشورهای مختلف آنها را بفروشند. مادر قیس که با انبوهی از طلبکاران و بدون هیچ سرمایهای در شهر بندری سیراف تنها مانده است، تنها دارایی خود، یعنی گربه را به یک ناخدا که عازم هندوستان بوده است میسپارد تا از فروش گربه اندک پولی به دست آورد و دست کم از گرسنگی نجات پیدا کند.
هرچند ناخدا در ابتدا راضی به این کار نبوده اما نهایتا با اصرار مادر قیس، گربه را میپذیرد و با خود به هندوستان میبرد. یکی از دردسرهای بزرگ پادشاه هندوستان در آن زمان، موشهای فراوانی بوده است که در قصر زندگی میکردند. زمانی که ناخدا با گربهاش به محضر پادشاه میرسند، ناگهان موشها پا به فرار میگذارند.
این اتفاق پادشاه را که از ناتوانی در خلاص شدن از شر موشها کلافه بوده است، شگفتزده کرده و سرانجام راهی برای خلاصی از موشها پیدا میکند. در نتیجه مهمانی باشکوهی برای ناخدا ترتیب داده و در ازای گربه پاداش فراوانی به او میدهد. این پاداش به قدری زیاد بوده است که مادر قیس نه تنها طلب طلبکاران را تسویه میکند، بلکه مجدداً به یکی از ثروتمندان شهر بندری سیراف تبدیل میشود.
وقتی قیس ماجرا را می شنود…
وقتی قیس ماجرا را میشنود، داستان کشف جزیره کیش را برای مادر خود شرح میدهد و هر دو تصمیم میگیرند داراییهای خود را به جزیره برده و زندگی جدیدی را در کنار یکدیگر آغاز کنند. پس از مرگ قیصر، بزرگترین فرزند او قیس، مدیریت خانواده را بر عهده میگیرد. او که اکنون از اشتباهات خود عبرت گرفته است، روش جدیدی را در زندگی پیش میگیرد و شروع به استفاده بهینه از منابع جزیره کیش کرده و تغییرات بزرگی را در این جزیره شکل میدهد. تا حدی که افراد این جزیره را به نام او شناخته و جزیره نام قیس را به خود میگیرد. اینکه کدام یک از افسانه های کیش در پیدایش این جزیره، واقعیتر است را کسی نمیداند.
شهر باستانی حریره کیش؛ گنجینهای مدفون در قلب خلیج فارس
دختر ماهروی حریره: آنکه دل بیدار دارد، چشمِ سر / گر بخسبد برگشاید صد بَصَر
اگر به نواحی شمالی جزیره کیش رفته باشید، حتماً با بقایای یک شهر کهن و باستانی رو به رو شدهاید. شهری بندری و شکوهمند که روزی یکی از قطبهای اصلی صید مروارید بوده و اکنون جز خرابههایی از باقی نمانده است. شهر حریره که طبق افسانه های کیش وندان، در گذشتههای دور محل زندگی طبقات ثروتمند و مرفه جامعه بوده و حاکم ظالمی بر آن حکمرانی میکرده است.
در این شهر دختری با زیبایی خیرهکننده نیز زندگی میکرده است. علاوه بر زیبایی، این دختر از قدرت بینایی خارقالعادهای بهرهمند بوده که به او این امکان را میداده تا فواصل بسیار دور را به وضوح ببیند. دختر حریره عادت داشته که هنگام غروب خورشید، در ساحل دریا بنشیند و به کرانههای بی انتهای دریا چشم بدوزد.
در یکی از همین غروبها، دختر با قدرت بینایی اعجابآور خود، مردی را در آن سوی دریا میبیند که کاسهای حاوی شیره خرما به دست داشته و از دامنه کوه پایین میآید. زمانی که او این رویداد را برای مردم تعریف میکند، کسی حرف او را باور نمیکند و او را دروغگو خطاب میکنند. داستان به گوش حاکم شهر میرسد و او دختر را به جرم دروغگویی پای میز محاکمه میکشاند.
در جلسه محاکمه…
مطابق با آنچه در افسانه های کیش ذکر شده است، در جلسه محاکمه، حاکم از دختر میپرسد که چگونه از آن فاصله بسیار دور تشخیص داده است که محتویات کاسه شیره خرماست؟ دختر در جواب میگوید که حتی مگسهایی که دور ظرف شیره جمع شدهاند را نیز دیده است. حاکم که شکی بر دروغگو بودن دخترک نداشته، برای اینکه با پشتوانه موثقتری دختر بیچاره را محکوم کند، مأمورانی را جهت بررسی صحت و سقم ماجرا به سمت کوه روبهرو روانه میکند.
چند روز بعد مأموران به شهر حریره بازگشته و نزد حاکم میروند و در کمال تعجب صحت ماجرا را تأیید میکنند. حاکم که از قدرت افسانهای دختر به هراس افتاده، دستور میدهد که چشمهای زیبای دخترک را در بیاورند. به محض اینکه جلاد چشم دختر را کور میکند، در یک آن زلزلهای وحشتناک رخ میدهد و سرتاسر شهر را با خاک یکسان میکند. این افسانه کیش از طریق اندک بازماندگان این شهر که در آن لحظه در دریا به صید مروارید مشغول بودهاند سینه به سینه تا به امروز نقل شده است.
کلام آخر
در این مقاله سه مورد از جذابترین افسانه های کیش را برای شما عنوان کردیم و امیدواریم فارغ از صحت و سقم روایتها از مطالعه آنها لذت برده باشید. نظرات خود را در خصوص این قصهها برایمان ارسال کنید و اگر شما نیز موارد دیگری از افسانه های کیش را در نظر دارید، در قسمت کامنتها بیان بفرمایید.
نظرات کاربران